شبکه یک - 8 آبان 1395

تقابل سازی میان "معرفت" و "مدارا"

نشست "حقیقت طلبان در مصاف قدرت طلبان" – در جمع دانشگاهیان کاشان 90

بسم‌الله الرحمن الرحیم

خدمت خواهران و برادران عزیز، اساتید بزرگوار و دانشجویان محترم سلام عرض می‌کنم. تشکر می‌کنم که بنده را در جمع خودتان پذیرفتید و برای این توفیق خدا را سپاسگزارم. یک بحثی است که گرچه در آثاری در رفتار اجتماعی ما دارد اما در واقع یک منشأ فرهنگی است و منشأ آن یک نوع نگاه خاص به اخلاق و ارزش‌های اخلاقی است. بحث‌های بنده سیاسی نیست اما قطعاً منشأ بسیاری از مشکلاتی که ما در عرصه‌های سیاسی، اجتماع و خانوادگی داریم به همین‌ جا بر می‌گردد و همین‌طور بنده معلم اخلاق نیستم بلکه به معلم اخلاق محتاج هستم ولی آن بحثی که می‌خواهم در این‌جا عرض بکنم یکی از چالش‌های بزرگ همه‌ی اعصار و از جمله عصر ماست و آن هم مسئله‌ی نگاه به ارزش‌های اخلاقی است که این ارزش‌ها از کجا می‌آیند، نیروهای الزام‌آور خودشان را از کجا می‌آورند و این‌که ما باید به چه دلیل و به چه معنا به آن‌ها التزام داشته باشیم؟ دیدگاه فیلسوفان و متفکران اسلامی را در این باب در دوره‌ی معاصر اشاره می‌کنم و دوست دارم دوستان به آن توجه بکنند چون مسئله‌ای است که در زندگی ما بسیار مبتلا به است ولو این‌که بحث خیلی بحثِ هیجان‌انگیزی نیست. ما بارها این مسئله را شنیده‌ایم و شاید خود ما هم گفته‌ایم که ارزش‌های اخلاقی هر کسی برای خودش محترم است. ارزش‌های هر کسی برای خودش محترم است. آن‌چه که از نظر تو یا جامعه‌ی تو یا خانواده‌ی تو اخلاقی است امکان دارد از نظر بنده غیر اخلاقی باشد و همین‌طور بر عکس. ارزش‌های خاصی را نباید به عنوان کلیشه بر همه‌ی بشریت تحمیل کرد. همه‌ی این‌ها جمله‌هایی است که همه شنیده‌ایم و گاهی خود ما هم گفته‌ایم و فکر کرده‌ایم یک بنیان فلسفی پشت این حرف‌ها هست. حالا می‌خواهیم ببینیم که آیا یک بنیان فلسفی مستدل برای این بحث وجود دارد و اگر آری تا چه حد و به چه معناست و اگر نه، چرا؟ اول برای این‌که سوء تفاهم پیش نیاید بگویم که وقتی می‌خواهیم از ثبات و قطعیت اخلاق و اطلاق بعضی از مفاهیم اخلاقی حرف بزنیم ممکن است به ذهن بیاید که می‌خواهیم یک استبداد اخلاقی را تئوریزه بکنیم و می‌خواهیم یک انحصار ارزشی و یک کلیشه‌های خاصی را بر همه تحمیل بکنیم. این‌ که قطعاً مورد قبول نیست چون اگر همه چیز تحمیل‌بردار باشد اخلاق تحمیل‌بردار نیست. دو چیز هستند که هرگز با اجبار و اکراه نه به وجود می‌آیند و نه از بین می‌روند. یکی ایمان است و یکی هم اخلاق است. با قانون می‌توان رفتارسازی کرد. می‌توان تنظیم رفتار کرد که مثلاً اگر این کار را انجام بدهی و اگر این حرف را بزنی تو را تشویق می‌کنیم و اگر این کار را بکنی تو را تنبیه می‌کنیم. حالا چه در خانواده باشد و چه در جامعه باشد. همه‌ی کشورهای دنیا هم قوانینی دارند که بر همین اساس رفتارهای شهروندان خود را با تشویق و تنبیه قانونی کنترل می‌کنند. حالا اصلاً نمی‌خواهیم این‌جا بحث بکنیم که کدام یک از این قوانین درست هستند یا غلط هستند. اما اخلاق را نمی‌توان با قانون و دادگاه و اجبار ایجاد کرد و یا از بین برد. لااقل نمی‌توان چنین کاری را مستقیماً کرد. انبیا هم که در باب مسائل اخلاقی با بشر گفتگو کرده‌اند گرچه از تشویق و تنبیه نباید در تعلیم و تربیت غافل بود اما مبنای تعلیم و تربیت و اخلاق‌سازی را بر تحمیل نگذاشته‌اند. این درست است که شما بگویید بعضی از اخلاقیات اجتماعی یا اخلاق فردی هست که خودش را در رفتار آدم نشان می‌دهد و قانون با کنترل رفتار غیر مستقیم بر روی اخلاق اثر می‌گذارد. چون اخلاق ناشی از تکرار فعل است. یعنی شما هر کاری را که زیاد تکرار بکنی و به آن عادت بکنی همان کار اخلاق تو می‌شود. شخصیت ما می‌شود. می‌توان با کنترل بیرونی و بدنی در اخلاق تأثیر گذاشت اما گوهر اصلی اخلاق را نمی‌توان با تحمیل ساخت و باید مسئله برای ما روشن بشود و این روشن نمی‌شود الا این‌که با یک تعریف درستی از انسان، از جهان، زندگی، مرگ، حقوق، مسئولیت، سعادت و شقاوت روشن بشود و الا فرق نظام‌های مختلف اخلاقی با هم معلوم نمی‌شود و می‌گوید خیلی خوب، این‌جا یک نظام اخلاقی است که یک خوبی‌ها و بدی‌هایی دارد، آن‌جا هم یک نظام اخلاقی هست که آن هم همین‌طور است و در این صورت اصلاً مقایسه‌ی نظام‌های اخلاقی ممکن نخواهد بود. اگر شما نتوانید برای اخلاق فلسفه تبیین بکنی یعنی استدلال بکنی که چرا چه اخلاقی خوب است و چه اخلاقی بد است نمی‌توانی نتیجه بگیری که نظام اخلاقی «الف» خوب و درست است و نظام‌های اخلاقی «ب»، «ج»، «د» غلط یا ناموفق است. این یکی از سوالات مهمی است که همچنان مطرح است و خواهش می‌کنم دوستان به این قضیه توجه بکنند و بعد هر اشکالی به عرایض بنده داشتند یا سوال و ابهامی بود مرقوم بفرمایند تا این‌جا جواب بدهیم و بحث بکنیم. شاید هم اگر حرف‌های ما غلط باشد آن‌ها را پس بگیریم. این جمله که اخلاق یک معیار قطعی ثابتی ندارد و ارزش‌های اخلاقی هر کسی و هر جامعه‌ای برای خودش محترم است به لحاظ فلسفی درست است یا غلط است. اگر درست است، چرا؟ و اگر غلط است، چرا؟ از دوستان کسی هست که بخواهد در این باب توضیحی بدهد و نظر و دلیل خود را بگوید؟

من فکر می‌کنم که امکان ندارد. چون حق به ذات یک معنای واحد دارد. نمی‌توانیم بگوییم دو چیزی که با هم در تعارض هستند هر دو حق هستند. این در معنای حق خلل ایجاد می‌کند. بالاخره یک گزینه‌ی درست داریم و یک گزینه‌ی غلط داریم و امکان ندارد درست و غلط با هم یک جا باشد.

در مورد ارزش‌های اخلاقی می‌توان کلمه‌ی درست یا غلط را به کار برد؟

یک معیار سنجش دارد.

معیار سنجش چه چیزی است؟

سنگ محک شاید همان فطرت انسان باشد که با دین یا هر چیزی که درست است مطابقت داشته باشد. درست به خاطر این‌که ماهیتاً و ذاتاً درست است از راهی که برویم به درستی آن پی می‌بریم. حالا این می‌تواند دین یا عقل یا هر چیز دیگری باشد.

متشکر هستم. کسی دیگر از دوستان هست که نظر مخالف ایشان را داشته باشد؟

استاد من نظر مخالف ندارم ولی در تکمیل می‌توان گفت نظریه‌های متفاوتی درباره‌ی خلقت بشر وجود دارد و یکی از معتبرترین‌های آن‌ها این است که خلقت بشر از یک نوع بوده است. یعنی همه‌ی انسان‌ها فطرتاً به یک اصل و ذات بر می‌گردند. این‌جا چون یک اصل و ذات مشترکی دارند پس طبیعتاً طبق آن ذات یک اخلاق‌های مشترکی را هم می‌پسندند. حالا شاید به طریقی در طول زمان تغییر پیدا کرده باشد ولی تقریباً می‌توان گفت همه‌ی فطرت‌ها یکسان است و می‌توانیم بگوییم همین فطرت معیار اصلی است.

متشکر هستم. یک نفر دیگر هم از خانم‌ها می‌خواهند صحبت بکنند.

به نظر من بعضی از ارزش‌های اخلاقی مثل راستی، صداقت، عدالت و قبح ظلم، کذب چیزهایی هستند که معمولاً بین جوامع در مورد آن‌ها اختلاف نظری نیست و همه آن‌ها را خوب می‌دانند ولی بعضی از ارزش‌های جوامع هستند که اگر ارزش‌های جامعه را شامل این‌ها بدانیم در جوامع مختلف در مورد آن‌ها تفاوت است. مثلاً شما وقتی وارد یک کشور دیگری می‌شوید باید خواه یا ناخواه به ارزش‌های اخلاقی آن جامعه در حدی که در اجتماع بروز می‌کند احترام بگذارید و اگر نه شما را ناقض آن ارزش‌ها می‌دانند.

ممنون هستم. برای این‌که من بیشتر متوجه بشوم جمع‌بندی می‌کنم که هر سه نفر از دوستان روی این‌که ما مشترکاتی در مسائل اخلاقی داریم تأکید کردند و آن را به فطرت ارجاع دادند و این‌که اخلاق درست و غلط دارد و ما نمی‌توانیم در حوزه‌ی اخلاق شکاکانه و نسبی‌گرا برخورد کنیم و اگر می‌گوییم همه باید ارزش‌های هم احترام بگذارند نمی‌تواند این معنا را داشته باشد که همه‌ی نظام‌های ارزشی به یک معنا و به یک اندازه درست هستند چون امکان ندارد دو نظام ارزشی متناقض درست باشند. و نکته‌ای که خواهر ما گفتند این است که اگر ما در یک جامعه‌ی دیگری با یک نظام ارزشی دیگر حضور پیدا بکنیم باید بدانیم که اولاً نظام‌های ارزشی مشترکاتی دارند و لزوماً صفر و صدی نیست که هر چه که برای ما ارزش باشد در یک جامعه‌ی دیگر ضد ارزش باشد و به عکس و این حرف درستی است. اما مسئله به آن مواردی بر می‌گردد که تفاوت ارزشی وجود دارد. در یک جامعه یک چیزی ارزش دانسته می‌شود و یا حداقل قبیح دانسته نمی‌شود و در یک جامعه‌ی دیگر چرا. ایشان گفتند در آن موارد باید احترام بگذاریم برای این‌که اگر احترام نگذاریم به یک معنا عرف‌شکنی و قانون‌شکنی و نقض ارزش‌های حاکم بر آن جامعه تلقی می‌شود. من به بخش آخر صحبت‌های شما اشاره می‌کنم و بحث خود را از این‌جا شروع می‌کنم. وقتی صحبت از احترام می‌کنیم چطور می‌شود؟ یک وقت می‌گوییم به قوانین سایر جوامع احترام عملی می‌گذاریم. می‌گوییم به مقدسات دیگران احترام می‌گذاریم. احترام می‌گذاریم به این معنا که توهین نمی‌کنیم، نقض نمی‌کنیم، درگیر نمی‌شویم یک بحث است و یک وقتی هم بحث احترام نظری است. یعنی وقتی می‌گوییم ما برای همه‌ی دیدگاه‌ها، همه‌ی نظام‌های اخلاقی، همه‌ی ارزش‌ها، همه‌ی فرهنگ‌ها احترام قائل هستیم یعنی بالاخره شما با مسئله‌ی حقانیت و بطلان و درست و غلط بودن آن‌ها چه می‌کنی؟ تناقض را می‌پذیری یا معتقد هستی که ارزش‌های اخلاقی گزاره‌های خبری و حکایت از واقع نیستند که شما بخواهید بگویید بین آن‌ها تناقض هست یا نیست و بلکه گرایش‌های مختلف هستند؟ یعنی شما یک گرایش داری و او یک گرایش دارد و دیگری هم یک گرایش دارد و این گرایش‌ها ریشه‌ای در نفس‌الامر و حقیقت آدم و عالم ندارند. ما بحث خود را از همین‌جا شروع می‌کنیم. جریان‌های وسیعی در حوزه‌های فلسفه‌ها و حکمت‌های اخلاقی هستند که در واقع حکمت و فلسفه‌ای هم برای اخلاق قائل نیستند و اسم آن‌ها این است که این‌ها یک نوع فلسفه‌ی اخلاق هستند. در واقع مبنای این‌ها این است که اخلاق فلسفه ندارد و بنابراین برای اخلاق نباید از فلسفه حرف زد. یعنی هم در حوزه‌ی نظری و فلسفی در باب اخلاق گرایش‌هایی داریم و هم در حوزه‌ی واقعی گرایش‌هایی داریم. الان شما به جوامع مختلف بروید می‌بینید که این خیلی طرفدار دارد. وقتی از اخلاق حرف می‌زنند می‌گویند ما همه اخلاقی هستیم و همه به دنبال اخلاق هستیم و مراد آن‌ها این است که آن چیزی که تنش و چالش را بین فرد و دیگران و بین فرد با خودش به حداقل برساند. به این اخلاق می‌گویند. آدم اخلاقی از نظر این تفکر آدمی است که یکسره به همه لبخند می‌زند و همه را تأیید می‌کند و همه را جذب می‌کند و دشمن ندارد و هر کسی هر چیزی گفت این به آن احترام بگذارد و هر کسی هر کاری بکند این تأیید بکند. برای این‌که به تنش به حداقل برسد. اسم این را یک فرد اخلاقی می‌گذارند. در واقع هدف از این نوع اخلاق و این تعریف از اخلاق و معنویت این است که کاری کنیم هر کسی بتوانیم با خودش و با دیگران هم‌زیستی داشته باشد. بعد می‌پرسیم که چه عملی اخلاقی است؟ می‌گوید هر عملی که به همزیستی بیشتر و تنش کم‌تر با دیگران و با خود کمک بکند. حالا ببینیم آیا از درون این دیدگاه که می‌گوید مبنای اخلاق رضایت نفس است چه چیزی در می‌آید. این در دنیا خیلی طرفدار دارد و من دیده‌ام که در همین ایران هم خیلی‌ها می‌گویند و توجه هم ندارند که معنی این جمله‌ها همین‌ها است. یعنی وظیفه‌ی اخلاق این است که کاری بکند که من راحت زندگی بکنم و به آرامش برسم تا تنش کم‌تر بشود و از زندگی بیشتر لذت ببرم و تمایلات من بیشتر ارضا بشود و تمایلات دیگر را بیشتر ارضا بکنیم. آیا با این تعریف اخلاق تئوریزه می‌شود؟ این تعریف در دنیا خیلی طرفدار دارد. در بسیاری از جوامع گفتمان حاکم است. در رسانه‌ها همین‌طور است. در این فیلم‌های سینمایی که می‌بینید که فیلم‌های هالیوودی و فیلم‌های مختلف و حتی فیلم‌های داخلی که همان‌ها هست منتها فقط چادر و ریش دارند و همان‌ها را با چادر و ریش می‌گویند همین مبنا را دارند و نگاه آن‌ها به مسائل همین‌ها است. آیا با این دیدگاه می‌توان حتی یک همزیستی کامل را حقیقتاً تأمین کرد و اصلاً اخلاق معنادار می‌شود؟ اگر معیار اخلاق را روی ارضای خود و رضایت نفس و رضایت من و دیگران گذاشتیم این تأمین می‌شود؟ یعنی اگر پایه‌ی اخلاق را روی رضایت بگذاریم کافی است؟ حالا این‌جا سوالاتی مطرح می‌شود و حالا عرض خواهم کرد که از نظر متفکران اسلامی این نوع نگاه به ارزش‌های اخلاقی که ظاهر آن تسامح اخلاقی است و در باطن تسامح نیست و سهل‌انگاری است و رفتن به سمت شکاکیت و نسبی‌گرایی و خودمحوری است. آیا می‌توان با احترام به همه‌ی تمایلات همه همزیستی به وجود آورد یا اتفاقاً خودمحوری تقویت می‌شود؟ یعنی شما مبنای اخلاق را روی این گذاشتی و گفتی که هدف این است که ما بتوانیم با خودمان و با دیگران همزیستی داشته باشیم و خودمان و دیگران هر چه بیشتر راضی باشیم و این‌که هدف اخلاق رضایت و تراضی است. رضایت که یعنی من راضی باشم و تراضی که یعنی طرف من هم راضی باشد. هر کاری که من و شما را راضی کند اخلاقی است و هر چیزی که از آن راضی نباشیم و آن را نخواهیم غیر اخلاقی است. این تعریف از اخلاق که یک تعریف رایج است و در ادبیات و هنر و سینما و سیاست تبلیغ می‌شود نه‌ تنها اخلاق نیست بلکه ضد اخلاقی است. یعنی اخلاق را متلاشی و منهدم می‌کند و فلسفه‌ای برای اخلاق نمی‌گذارد. حالا می‌خواهیم روشن بکنیم و ثابت بکنیم که چرا حتی به هدف اعلام شده و تعریف شده‌ی خودش هم نمی‌رسد. یعنی همزیستی به وجود نمی‌آورد. چرا؟ چون اگر هدف رضایت هر کسی است باید بدانی که هر کسی یک روحیات و تمایلات و خواسته‌ها و منافع و خوشایند و ناخوشایندی دارد. بعضی از تمایلات ما مزاحم همدیگر نیست. همه‌ی ما راضی می‌شویم. بعضی از تمایلات ما هم هست که رضایت من در گروی عدم رضایت شماست. یک کارهایی است که من با آن راضی می‌شوم و به قیمت نارضایتی تو هست. ضمن این‌که در آن مواردی که همه‌ی ما راضی باشیم عمل اخلاقی نمی‌شود. اصل مسئله این است. انبیا آمده‌اند و گفته‌اند رضایت نفسانی فرد یا افراد و تراضی آن‌ها معیار اخلاقی بودن یا اخلاقی نبودن یک عمل نیست. لذا شما می‌بینید گاهی یک عملی خلاف کمالات انسانی است ولی آن فرد یا افراد راضی هستند. این عمل در آن دستگاه جزو حقوق بشر و عمل اخلاقی می‌شود و مخالفت با او غیر اخلاقی می‌شود و می‌گوید شما به حقوق بشر حمله کرده‌ای و مانع حقوق بشر شده‌ای. در یک نوع دیدگاه دیگر و در یک نوع انسان‌شناسی دیگر و یک فلسفه‌ی دیگری که برای اخلاق تعریف می‌کنی این‌طور نیست و آن عمل ولو در آن رضایت نفسانی تو و تراضی دو جانبه هست غیر اخلاقی است و اتفاقاً مبارزه با آن اخلاقی می‌شود. چون اگر بحث تمایلات و رضایت ما شد دیگر برای ما عدالت معیار نیست. چون همیشه عدالت ما را ارضا نمی‌کند. همیشه عدالت نفع زودهنگام مادی ما را تأمین نمی‌کند و چه بسا که عدالت علیه ما اجرا بشود. می‌دانید ما تا چه زمانی عدالتخواه هستیم؟‌ تا زمانی که عدالت به نفع ما باشد. آن لحظه‌ای که عدالت بخواهد سهم دیگری را از من بگیرد بین ما تک و توک عدالتخواه پیدا می‌شود. تا وقتی عدالتخواه خواستیم که عدالت سهم من را از دیگران بگیرد نه به عکس. اگر قرار شد نگاه کنیم تا ببینیم تمایلات افراد چه هست و چیزهایی را می‌خواهند و بعد دستورات اخلاقی را تابع تمایلات افراد قرار بدهیم و بگوییم هدف ایجاد بیشترین رضایت برای بیشترین افراد در تأمین بیشترین خواسته‌های آنان است. در این منطق هیچ عملی غیر اخلاقی نیست و از هر عملی که خوشت بیاید همان عمل اخلاقی است. چون سود تو و لذت تو معیار اخلاق است. تنها یک عمل غیر اخلاقی است و آن این است که کسی مزاحم لذت تو بشود. فقط آن غیر اخلاقی می‌شود و بقیه‌ی اعمال اخلاقی می‌شود. علاوه بر این‌که این یک اشکال بزرگ است که اخلاق را منهدم می‌کند و به این معنی است که همه‌ی ارزش‌های اخلاقی دروغ هستند مشکل مضحک‌تری دارد و آن هم این است که به هدف تعیین‌ شده هم نمی‌رسد. برای این‌که مدام بین نفسانیات من با نفسانیات شما تزاحم هست. بین روحیات من با روحیات شما، بین منافع فردی من با منافع شما تزاحم هست. اصلاً در بسیاری از اوقات تراضی ممکن نیست مگر از ترس باشد. از ترس توافق می‌کنیم. و الا اگر ترس از قانون و ترس از صدمه‌ی متقابل فرد به من نباشد هر کاری که من را راضی بکند انجام می‌دهم. با این تعریف از ارزش و اخلاق که بگوییم همه‌ی ارزش‌ها محترم هستند و اخلاق یعنی راضی کردن افراد، نه راضی کردن افراد اتفاق می‌افتد و نه چیزی از اخلاق باقی می‌ماند. این یکی از نکاتی است که متفکران اسلامی در باب نقد این فلسفه‌ی مادی اخلاق بحث کرده‌اند و توضیح داده‌اند که در این منطق اصلاً چرا اهداف اخلاقی حداقلی هستند و می‌گویند فقط چطور جلوی تجاوز دیدگانکاتگران را به حریم خصوصی خود بگیریم. همین است و اخلاق هیچ تعریف دیگری ندارد. این نوع نگاه اخلاقی نگاه محافظه‌کارانه‌ای است یعنی می‌گوید بشر موجود همین است و باید به رسمیت شناخته بشود. در این نگاه اخلاقی ما تعلیم و تربیت نداریم. چون تعلیم و تربیت یک پیش‌فرض دارد و آن این است که وضع موجود مشکلاتی دارد و این انسان موجود یک رذائلی دارد که باید اصلاح بشود. من باید اصلاح بشوم. اخلاقی که انبیا می‌گویند این است که یک رذائلی در من هست که باید حذف بشود و باید یک فضیلت‌هایی در من به وجود بیاید. یعنی در واقع نوعی اصلاح‌گری و تغییر انسان است. اخلاق در این نوع منطق مادی این است که لازم نیست من تغییر کنم تا اخلاقی باشم و همین که هست خوب است و باید همه چیز مطابق با میل من باشد تا اخلاقی باشد. این‌ها دو نگاه است. در آن نگاه انسان با همه‌ی غرایض و همه‌ی مفاسد و با همه‌ی مشکلات اخلاقی که دارد به رسمیت شناخته می‌شود و می‌توانیم به همان شکلی که هستیم ادامه بدهیم و اخلاق باید از نفسانیت من حمایت بکند. اما در این دیدگاه صحبت از اصلاح کردن انسان است و باید در من یک تغییری اتفاق بیفتد. اخلاقی که انبیا آورده‌اند به وضع موجود راضی نیست. برای انسان آرمان تعریف می‌کند و می‌گوید هدف از اخلاق ارضای تمایلات نفسانی ما و راضی کردن ما به رضایت نفسانی دنیوی کوتاه‌مدت نیست. البته منافع دنیوی را به رسمیت می‌شناسد منتها هدف نمی‌گیرد. این هم یک نکته است که توصیه‌های اخلاقی و ارزشی برای آن می‌آید که انسان تکامل پیدا بکند نه این‌که انسان موجود توقف بکند و متوقف بشود. لذا این‌ها در مورد اخلاق این‌ها یک بحثی می‌کنند که اخلاق باید دموکراتیک باشد. این هم یک حرف بی‌معنی است. اصلاً اخلاق دموکراتیک یعنی چه؟ اخلاق باید فلسفه‌ی درستی داشته باشد. اخلاق دموکراتیک یعنی اخلاقی که تک تک افراد را ارضا کند. اخلاق استبدادی یعنی اخلاقی که حاکمان را به قیمت عذاب دیگران ارضا می‌کند. اخلاقی که انبیا آورده‌اند به این معنا نه اخلاق دیکتاتوری است و نه اخلاق دموکراتیک است. چون هیچ کدام از این‌ها در حوزه‌ی رشد انسان معنی ندارد. نکته‌ی سوم این است که در این منطق می‌گوید اگر زور تو رسید دیگران را تسلیم خودت کن. چون هدف اخلاق ارضای توست. اگر زور تو نرسید که اوضاع را تغییر بدهی تسلیم شو. تسلیم شو و از وضع موجود لذت ببر. این اخلاق می‌شود. اخلاقی که انبیا می‌گویند این است که چه زور تو برسد و چه زور تو نرسد در جهت تکامل خودت و جامعه یک وظایفی داری. اخلاقی که رابطه‌ی انسان را با خداوند قطع می‌کند و می‌گوید هدف اخلاق خدا و سیر الی الله نیست، در واقع اخلاق سکولار تعریف مادی و دنیوی دارد و یعنی برای اخلاق فقط اهداف دنیوی تعریف می‌کند نمی‌تواند به اخلاق جهانی واحد برسد. چرا؟‌ برای این‌که اخلاقی که مبنای آن تمایلات من و تو و او هست شدنی نیست چون من و تو و او با هم اختلاف منافع پیدا می‌کنیم. بنابراین با این منطق ما چیزی به نام اخلاق واحد جهانی هرگز نخواهیم داشت. چون ما بر سر یک چیزهایی اختلاف داریم. ببینید این سه جمله است. یک، اگر مبنای اخلاق را روی تمایلات و منافع فرد گذاشتی،‌ دو، تمایلات و منافع افراد با همدیگر تضاد پیدا می‌کند پس نتیجه چه می‌شود؟ سه، ما چیزی به نام اخلاق مشترک جهانی هرگز نخواهیم داشت. اخلاقی که ادعا کرد مبنای خود را روی همزیستی و ارضا گذاشته است نتیجه‌ی آن خصومت و نفی همزیستی می‌شود. برای این‌که اگر مبنا را بر روی تمایلات و منافع فرد گذاشتی از درون آن خصومت بیرون می‌آید و وحدت بیرون نمی‌آید. ما و شما در چه چیزی با هم مشترک هستیم؟ به قول دوستمان ما در فطرت با هم مشترک هستیم. اما آیا در هوای نفس ما با هم مشترک هستیم؟‌ آیا در تمایلات شخصی با هم مشترک هستیم؟ هرگز این‌طور نیست. همین الان اگر درب‌ها را ببندند تا این‌جا یک مقداری گرم‌تر بشود و یک مقدار تشنه‌تر بشوید و بعد 5 پارچ آب بیاورند و آب کم بیاید، آن زمان تفاوت فلسفه‌های فلسفه‌هایی که برای اخلاق تعریف می‌کنید خودش را نشان می‌دهد. یک مقدار گرم و گرم‌تر می‌شود، تشنه‌تر می‌شوید، آب کم می‌شود، می‌گویند به 50 نفر آب می‌رسد و به بقیه نمی‌رسد. از این لحظه به بعد تا همه چیز مرتب است همه‌ی مکاتب اخلاقی درست هستند یا درست به نظر می‌آیند ولی در آن لحظه‌ای که بین منافع من و شما تنش شروع می‌شود معلوم می‌شود کدام اخلاق واقعاً اخلاق است و کدام اخلاق می‌تواند همزیستی را به وجود بیاورد. اخلاقی که بر اساس منافع فرد و رضایت و لذت من است در این شرایطی که گفتم به نظر شما ما را به وحدت می‌رساند یا به خصومت می‌رساند؟ دعوا درست می‌کند. چون اخلاق مساوی با منافع من شد. منافع بنده این است که پارچ آب باید در دست من باشد. چرا تو بخوری؟ اما اگر اخلاق را بر اساس تکامل تعریف کردی و بر اساس رشد انسانی و الهی تعریف کردی دقیقاً هم هم‌زیستی ممکن است و هم منافع جمع بیشتر تأمین می‌شود و هم رشد فرد اتفاق می‌افتد. یک وقت چیزهایی می‌گویند مثل این‌که همه‌ی ارزش‌ها برای خودش محترم است. یعنی چه همه برای خودش محترم است؟ محترم است یعنی این‌که زیر گوش طرف نزن؟‌ خب معلوم است که نباید زیر گوش هیچ کسی بزنی. محترم است یعنی اهانت نکن؟ حتماً نباید اهانت بکنی. قرآن می‌گوید به بُت بت‌پرست‌ها اهانت نکنید. این آیه‌ی قرآن را دیده‌اید که می‌فرماید به بت بت‌پرستان فحش ندهید. اما محترم است به این معنا که همه به یک اندازه ارزش معرفتی دارند و همه به یک اندازه درست هستند و نمی‌توان داوری کرد همین نتیجه را می‌دهد و از درون آن همزیستی هم بیرون نمی‌آید. سوال این است که در کدام اخلاق باید خود را کنترل کرد؟ در یک اخلاق باید خود را کنترل کرد و در یک اخلاق نباید خود را کنترل کرد. این‌ها دو فلسفه‌ی اخلاقی است. در یک اخلاق می‌پرسی برای چه باید خودت را کنترل کنی؟ ببینید سیستم‌های اخلاقی هستند که می‌گویند ما باید فقط به دنبال رضایت ناهم؟‌ ب نن بفرد باشیم و هر چه بیشتر به تو خوش می‌گذرد و احساس امید و آرامش بیشتری می‌کنی اخلاقی‌تر است که گفتیم اشکالات این‌ها چه هست. خب منشأ این آرامش‌ها چیست؟ ما انواع و اقسام آرامش داریم. انواع و اقسام امیدهای صادق و کاذب و درست و غلط داریم. این امید از کجا آمده و به چه قیمتی آمده است؟ اما این‌هایی که معتقد هستند ما باید برای اخلاقی بودن خودمان را با یک اصولی تطبیق بدهیم و می‌گویند ما باید تغییر کنیم و این‌که من باید خودم را اصلاح بکنم، من باید خودم را کنترل کنم تا زندگی اخلاقی معنا پیدا بکند، من باید در یک جایی منافع دیگران بر منافع خودم ترجیح بدهم که آن هم باز به خاطر رشد خودم هست. از این لحظه به بعد یک فلسفه‌ی دیگری برای اخلاق متولد می‌شود و بر این مبنا دیگر شما برای اخلاق فلسفه داری، شما برای اخلاق استدلال داری. طبق بعضی از مکاتب که من نمی‌خواهم اسم نظریه‌پرداز آن‌ها را در این‌جا ببرم معتقد هستند در حوزه‌ی اخلاق نباید اصلاً استدلال کرد. چه بسا یک امر اخلاقی را انجام می‌دهی بدون این‌که برای آن هیچ نوع استدلالی داشته باشی. ما به این قضیه معتقد نیستیم. این یک نکته است. نکته‌ی دومی این است که در کنار آزادی‌های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی یک آزادی دیگری داریم که در مکاتب اخلاقی غیر دینی به آن توجهی ندارند و فکر می‌کنند بدون آن نوع آزادی می‌توان به رستگاری رسید و آن آزادی از دیکتاتور درون است. آزادی از خود است. شما فکر می‌کنید اگر همه‌ی دیکتاتوری‌های عالم سقوط کنند، همه‌ی جوامع کاملاً آزاد باشند و با رأی مستقیم ملت تعیین بشوند و تک‌تک آدم‌ها طبق منافع خودشان رأی بدهند و رفاه و امنیت هم داشته باشند و تمام مزایای مادی مهیا باشد، فکر می‌کنید این انسان احساس راحتی می‌کند؟ اگر این‌طور است چرا الان مرفه‌ترین ملت‌های دنیا بیشترین خودکشی‌ها را دارند؟ این را می‌دانستید؟ بیشترین درجه‌ی افسردگی و بیماری‌های روانی و بیشترین میزان خودکشی برای سوئد و ژاپن است. خواهش می‌کنم دوستان دقت بکنید که همان مسئله‌ی نسبی‌گرایی در اخلاق است که خیلی در زبان‌ها و ادبیات‌ها رایج هستند و خیلی‌ها هم بی‌توجه هستند و نمی‌دانند مبنای آن چه هست. می‌گویند این اخلاق هم خوب است، آن اخلاق هم خوب است، شما هم خوب کاری کردید، ایشان هم خوب کاری کردند، شما این حرف را زدی خیلی محترم هستی، شما هم که ضد این را می‌گویی محترم هستی. خب این یعنی چه؟ طرف گفت شما که این را می‌گویی محترم هستی، بعد پرسید شما چه می‌گویی؟ به او جواب دادند و این گفت شما هم محترم هستی. سومی آمد و گفت آقا بالاخره یا این محترم است یا او محترم است. چطور می‌شود هر دو درست باشند؟ گفت اتفاقاً شما هم محترم هستی و شما هم درست می‌گویی. این‌ها کلاهبردار هستند. یادتان باشد هر جا کسانی را دیدید که به همه می‌گویند درست می‌گویی کلاهبردار هستند. یا خالی‌بند هستند یا کلاهبردار هستند. خالی‌بندی هم شروع کلاهبرداری است. این‌ها می‌خواهند طرف را استثمار بکنند. به او می‌گوید به من چه که تو چه عقایدی داری و چه اخلاق و ارزش‌هایی داری؟ شما به من فعلاً سواری بده. هم تو و هم او و هم ایشان خوب هستید. فقط به ما سواری بدهید. همه‌ی عقاید محترم هستند. می‌خواهی گاو پرست، می‌خواهی شیطان بپرست، می‌خواهی جلوی مسیح و مریم سجده کن و آن‌ها را بپرست، می‌خواهی خدا بپرست. می‌خواهی یک خدا قائل باش، می‌خواهی سه خدا داشته باش، می‌خواهی هزار خدا داشته باش. اعتقادات تو برای خودت مهم است. همه‌ی اعتقادات محترم هستند. فقط به ما سواری بدهید و در عرصه‌ی ثروت و قدرت مزاحم ما نشوید. همه‌ی عقاید محترم هستند. انبیا درست ضد این را می‌گویند. می‌گویند اتفاقاً تمام ظلم‌ها و فسادها ناشی از عقاید غلط و اخلاقیات است. چه کسی می‌گوید همه درست هستند؟ بله، همه محترم هستند و ما نباید به هیچ کس اهانت کنیم. «لا اکراه فی الدین...» نباید کسی را مجبور کرد. نباید یک مسیحی یا یک یهودی را به مسلمانی مجبور کنی. چنین چیزی نیست. اما این‌که بگوییم همه به یک اندازه محترم هستند به این معنی است که همه به یک اندازه دروغ و مزخرف هستند و اصلاً برای من درست و غلط اهمیتی ندارد. آن چیزی که برای من مهم است این است که چطور از تو استفاده کنم. می‌گوید تو فقط سکوت بکن و با من همکاری بکن و هر عقیده‌ای که می‌خواهی داشته باش. می‌خواهی سگ بپرست، خدا بپرست، خوک بپرست، خودت را بپرست. بنابراین این‌ها شعار می‌دهند که همه‌ی ارزش‌ها محترم هستند، همه‌ی عقاید محترم هستند، نمی‌توان داوری کرد، یک سهمی از حقیقت پیش تو هست، آن کسی که می‌گوید خدا یکی است یک سهم از حقیقت را دارد، آن کسی که می‌گوید خدا سه‌تاست یک سهمی از حقیقت است، آن کسی که می‌گوید شیطان را بپرستید از یک دریچه‌ی دیگری به حقیقت نگاه کرده است. حقیقت یک آینه‌ای بود که شکسته و هر تکه‌ی آن در دست یکی است و هر کسی هر چیزی می‌گوید بخشی از حقیقت است. خب پس باطل چه هست؟ اگر همه‌ی این‌ها حقیقت است باطل چه هست؟ اگر هر کسی هر کاری می‌کند جزو حقوق اوست پس حدود بشر کجاست؟ اخلاق به یک معنا نسبی است. نسبت به هدفی که برای اخلاق تعریف می‌کنی. اگر کسی گفت من به خدا و آخرت اصلاً عقیده ندارم و انسان یک موجودی است که 50، 60 سال زندگی می‌کند و اصل هم همین جسم و بدن است و اصالت روح و استقلال روح و ابدیت را هم قبول ندارم و فقط آن چیزهایی که تجربه می‌کنم و می‌بینم و می‌شنوم واقعیت دارد و به معقولات و مشهودات و غیب ایمان ندارم و همه خرافه است و در این عالم فقط من هستم و لذت و سود من، شما به چنین آدمی قطعاً نمی‌توانی نظام اخلاقی اسلام را جا بیندازی و نمی‌توانی برای او موجه کنی. چون اصلاً هدف اسلام از نظام اخلاقی و نظام حقوقی آن تربیت انسان بر اساس آن انسان‌شناسی که اسلام می‌گوید. چون اسلام و انبیا می‌گویند اول این‌که انسان مرگ ندارد. آن تفکرهایی که می‌گویند انسان مرگ دارد با آن تفکری که می‌گوید انسان مرگ دارد دو نوع انسان‌شناسی است یا یک نوع نننن است؟ خب دو نوع انسان‌شناسی است. طبق یک سری از علوم انسانی و مکاتب انسان‌شناسی، انسان مرگ دارد و می‌میرد و تمام می‌شود و نابود می‌شود ولی انبیا می‌گویند انسان نمی‌میرد. شما ابدی هستید و اصلاً زوالی در کار نیست. شما تا ابد هستید و نابود نمی‌شوید. دوم این‌که روح داریم یا نداریم؟ این دو نوع انسان‌شناسی است. سوم ما مختار هستیم یا مجبور هستیم؟ این دو نوع انسان‌شناسی است. بنابراین ما نسبت به اعمال خود مسئول هستیم یا مسئول نیستیم؟ این‌جا دو نظام اخلاق و دو نظام حقوقی به وجود می‌آید. فهم کجای این مشکل است؟ فهمیدن کجای این مشکل است؟ دو تعریف از انسان، سه تعریف یا ده تعریف از انسان وجود دارد و نظام‌های حقوق و نظام‌های اخلاقی متفاوت می‌شوند. لذا شما می‌بینی در آن نظام حقوق بشری یک چیزهایی جزو حقوق بشر می‌شود و در این نظام چیزهای دیگری جزو حقوق بشر است. البته مشترکاتی هم دارند. اما به این معنا نسبی هست. همین‌طور به این معنا که بعضی از عوارض و ظواهر اخلاقی و مصادیق اخلاقی تابع زمان و مکان و شرایط است اشکال ندارد بگویید که نسبی است. مثلاً در بعضی جوامع وقتی می‌خواهند به یک نفر احترام بگذارند جلوی پای او بلند می‌شوند. در بعضی جوامع دیگر بلند نمی‌شوند. مثلاً کلاه را از سرشان بر می‌دارند. خب اگر به این معنا بگویید نسبی است اشکالی ندارد و حتماً همین‌طور است. مثلاً یک در یک جامعه‌ای تعارف می‌کنند. موقعی که می‌خواهند از درب وارد بشوند تعارف می‌کنند. یکی از این طلبه‌های غیر ایرانی که تازه به قم آمده بود به یک مغازه‌ای رفته بود و یک چیزی خریده بود و بعد پرسیده بود چقدر می‌شود؟ فروشنده گفت قابل ندارد. بعد ایشان پرسیده بود قابل ندارد یعنی چه؟ فروشنده گفت یعنی اگر پول ندادی هم نداده‌ای. این هم گفت خیلی متشکرم و بیرون آمد. مغازه‌دار آمد و یقه‌ی او را گرفت. گفت کجا می‌روی؟ و دعوا شده بود. این طفلک باور کرده بود و گفت من فکر کردم وقتی می‌گویی قابل ندارد راست می‌گویی. نمی‌دانستم این‌ها جزو تعارفات است. بعد به او گفتیم این‌جا همین‌طور الکی می‌گویند قابل ندارد. مثلاً دم درب تعارف می‌کنیم و می‌گوییم شما بفرمایید اما وقتی سوار ماشین می‌شوی اجازه نمی‌دهد نفس بکشی. سر چهارراه چنان جلوی تو می‌پیچد که رب خود را یاد بکنی. همین کسی که دم درب به تو می‌گوید بفرما داخل ماشین به تو رحم نمی‌کند. گفتم این‌ها لقلقه‌ی زبان است که می‌گوییم. خب اگر به این معنا هم بگویید اخلاق نسبی است اشکال ندارد اما اخلاق نسبی است به این معنا که مبانی اخلاق، مبانی روشنِ واضحِ قطعیِ قابل استدلال همگانی و همه جایی ندارد درست نیست. این یعنی اصلاً ارزش‌های انسانی مشترک جهانی وجود ندارد. خب اگر وجود ندارد انبیا آمدند و با کدام بشر حرف زدند؟ چرا این حرف‌های واحد را به همه‌ی بشر زدند؟ چرا از آن‌ها چیزهای واحدی خواسته‌اند؟ به این عباراتی که می‌خوانم دقت بفرمایید. متفکران اسلامی نسبیت‌گرایی یکی از مبانی اخلاق سکولار و اخلاق دنیا‌گرا است. یکی از مبانی اخلاقی است که می‌گوید منهای خدا و آخرت و دین این اخلاق را تعریف می‌کنیم. نسبیت‌گرایی یکی از مبانی نظری سکولاریزم اخلاقی است. توضیح داده‌اند که لااقل در بعضی از گرایش‌ها این‌طور است. منشأ نسبیت‌گرایی اخلاقی از جمله نسبت‌گرایی در شناخت بوده است. یعنی وقتی گفتی که حقیقت مطلق واحدی اصلاً وجود ندارد و وقتی که حقیقت در مقام شناخت نسبی است در مقام ارزش‌ها هم می‌گویی اخلاق نسبی است. منشأ نسبیت‌گرایی به شک‌گرایی و شکاکیت در حوزه‌ی معرفت‌شناسی بر می‌گردد. وقتی همه چیز مشکوک است و وقتی حقیقت مشکوک است و یقینی نیست بنابراین همه چیز هم نسبی است و از جمله اخلاق هم نسبی می‌شود. یعنی ذات خود اعمال آثار عینی در بیرون ندارند. ذات خود اعمال برای سعادت و شقاوت ما آثار عینی ندارند. به این‌ها دقت بکنید که متوجه بشوید مبنای نسبی‌گرایی اخلاق چه هست و اشکالات آن کجاست؟ وقتی یقین در شناخت ممکن نیست و گفتید ما در شناخت حقیقت هرگز نمی‌توانیم به یقین برسیم و وقتی همه چیز مشکوک شد شناخت همه چیز و از جمله سعادت و شقاوت ناممکن خواهد شد و تعریف سعادت و شقاوت هم مشکوک و بنابراین نسبی خواهد شد. معنای نسبیت‌گرایی دقیقاً این است که هر کسی خودش مقیاس حقیقت است. بنابراین با قطع نظر از من و تو حقیقتی وجود ندارد. حقیقت، حقیقت من است، حقیقت تو هست و حقیقت اوست. اصلاً حقیقتی وجود ندارد. یعنی حقیقت ساختنی است. یا قراردادی است و ما توافق می‌کنیم که حقیقت چه باشد. من حقیقت خودم را می‌سازم و تو هم حقیقت خودت را بساز. بیرون از من و تو حقیقتاً حقیقتی وجود ندارد که من و تو بخواهیم و بتوانیم آن را بشناسیم و به آن نزدیک بشویم تا بتوانیم بگوییم اخلاق یک واقعیتی است و ارزش‌های اخلاقی در اثر تعامل ذهن ما با آثار عینی خارجی واقعی تحقق پیدا می‌کنند. منتها عینی هستند نه این‌که جسمانی باشند. معنوی و روحانی هستند ولی عینی و واقعی هم هستند. حالا نمی‌خواهم اصطلاح آن را توضیح بدهم. فقط همین در ذهن شما باشد که فیلسوفان اسلامی می‌گویند مفاهیم اخلاقی از جنس مفاهیم معقولات ثانیه‌ی‌ فلسفی هستند یا مفاهیم فلسفی هستند. خود مفاهیم فلسفی بیرون نیستند که شما آن‌ها را ببینی. مثلاً خوبی و بدی، فضیلت و رذیلت بیرون از شما چیزهای محسوسی نیستند. اما ساختگی و جعلی هم نیستند. ذهن شما با آٍثار واقعی بیرونی هر عمل در جهت درک آن یک تعاملی برقرار می‌کند که در این میان مفاهیم فلسفه‌ی یا مقولات ثانیه‌ی فلسفه‌ی انتزاع می‌شوند و درک می‌شوند. اخلاق از این قبیل است. همان‌طور که اصل علیت هم از همین قبیل است. علیت چه هست؟ مگر رابطه‌ی بین علت و معلول محسوس است؟ این‌که شکاکان و تجربه‌گراهای افراطی گفتند علیت جعلی و دروغ است برای این بود که می‌گفتند شم می‌گویید آتش علت حرارت است. خب من آتش را می‌بینم، حرارت را هم حس می‌کنم اما آن علیت چیست که شما می‌گویید بین این دو یک رابطه‌ای است. آن وقت دنبال یک شلنگ نامرئی می‌گردند که بین این دو باشد. بعد می‌گوید از کجا معلوم که باشد؟ نیست. من فقط می‌بینم این‌ها پشت سر هم آمده‌اند. اصلاً علیت یک مفهوم فلسفی است. جزو مفاهیم ماهوی نیستند. اخلاقیات هم همین‌طور هستند که حالا توضیح این‌ طول می‌کشد و من نمی‌خواهم ادامه بدهم و فقط اشاره کردم که در ذهن دوستان باشد. گاهی می‌شنوید که می‌گویند اخلاق معیار ندارد. ارزش‌های تو، ارزشی من، حقیقت من، حقیقت تو، نسبی‌گرایی در معرفت، نسبی‌گرایی در حقیقت، نسبی‌گرایی در ارزش‌ها به معنی نفی حقیقت و نفی اخلاق و ارزش‌ها است و حداقل این است که اگر هم هست من به آن دسترسی ندارم و انگار که نیست. یا نیست یا انگار که نیست. با این‌ها نه اخلاق درست می‌شود، نه حقیقت درست می‌شود، نه اخلاق درست می‌شود و نه فلسفه معنا دارد و نه عقلانیت معنا دارد. مقیاس شناخت و رفتار هر فرد خود اوست و این مبنای اومانیزم و همین‌طور مبنای نسبی‌گرایی است. می‌گوید من مقیاس هر چیزی هستم. هیچ کس نمی‌تواند برای من از بیرون تعیین کند که چه چیزی خوب است و چه چیزی بد است. هیچ کس نمی‌تواند برای من چیزی را بخشنامه بکند. بله، یک وقت هست که راجع به دیکتاتوری حرف می‌زنی درست است و حتماً کسی نمی‌تواند برای من تعیین تکلیف کنم. نه من برای شما و نه شما برای من نمی‌توانیم تعیین تکلیف کنیم اما یک وقتی می‌گویی حقیقتی وجود ندارد جز آن‌که من می‌خواهم و می‌سازم که این به معنی نفی حقیقت است. یکی از محصولات نسبیت‌گرایی در شناخت نسبیت‌گرایی در اخلاق است که به چند شکل هم ابراز می‌شود. یکی این است که جامعه‌های مختلف ارزش‌های مختلف دارند. احکام اخلاقی مختلف است. فلان‌ جا این‌طور رفتار می‌کنند و فلان‌جا طور دیگر رفتار می‌کنند. در فلان جا به عنوان احترام ویسکی به هم می‌زنند و فلان جا نه. پس از این‌جا نتیجه می‌گیریم چون احکام اخلاقی در جوامع متفاوت است بنابراین فضیلت و اخلاق یک معنای واحدی ندارد. معنای آن کاملاً مختلف و نسبی و بسته به قرارداد جوامع است چون هر جامعه‌ای یک سری اهداف و ایده‌آل‌های خودش را دارد و دیدگاه‌ها با هم متفاوت هستند و حتی یک جامعه در زمان‌های مختلف متفاوت است. چه بسا که 50، 60 سال پیش اگر در زمان پدربزرگ‌های ما یک چیزهایی در جامعه اتفاق می‌افتد همه تعجب می‌کردند و می‌گفتند این چه کار زشتی است اما حالا می‌بینیم که عادی شده است. یا یک چیزهایی آن زمان عادی بوده که الان اصلاً نمی‌توان آن کار را کرد و عادی نیست. مثلاً یک زمانی به عنوان زینت ریش خود را حنا می‌بستند. الان اگر کسی ریش خودش را حنا ببندد همه به او نگاه می‌کنند و او را هو می‌کنند. از این که می‌گوییم یک چیزهایی قبلاً ارزش بوده و الان ارزش نیست نتیجه می‌گیرند و فکر می‌کنند که همه‌ی ارزش‌ها به یک معنا ارزش است. یعنی چون فکر می‌کنند این‌که یک چیزی یک وقتی عرف هست و یک وقتی عرف نیست، یک وقتی عادی هست و یک وقتی عادی نیست، عادت و عرف را با ارزش‌ها مخلوط می‌کنند. آن چیزی که آن زمان ارزش است و الان هم ارزش است این است که خودت را زینت بکن و ژولیده و آشفته و زشت نباش. این هم آن زمان ارزش بوده و هم الان ارزش است و هم همه جای دنیا ارزش است. هر جای دنیا که بروی به آدمی که پوشیده و زیبا حرف می‌زند و زیبا سلام می‌کند و زیبا غذا می‌خورد بیشتر احترام می‌گذارند تا کسی که ژولیده است و کثیف می‌پوشد. نتیجه می‌گیرند چون احکام اخلاقی در جوامع مختلف متفاوت است و در زمان‌های مختلف هم تفاوت دارد، احکام اخلاقی نسبی هستند. این 7، 8 پاسخ دارد که به دو، سه مورد از آن اشاره کردم. این‌ها مغالطه‌هایی است که زیاد رایج است و من می‌بینم خیلی‌ها می‌نویسند و می‌گویند و همین‌طور این‌که بر اساس احساسات و سلیقه‌های افراد و قراردادهای مختلفی که در جوامع مختلف بسته می‌شود احکام اخلاقی معنا پیدا می‌کنند که عرض کردیم این به چه معنا کدام ارزش‌ها تابع قراردادهای عرفی و اجتماعی و زمان و مکان هستند و کدام نیستند. احکام اخلاقی هر فرد برای خود معتبر است که اگر به این نتیجه رسیده به معنی نفی اخلاق است. چون اخلاق نمی‌تواند روابط اجتماعی را تنظیم و مدیریت بکنی. چون تو اخلاق خودت را داری و من هم ارزش‌های خودم را دارم. حالا باز توضیح نمی‌دهم که رابطه‌ی بین نسبیت‌گرایی با ذهنیت‌گرایی و با قراردادگرایی چیست. چون نسبیت‌گرایی در حوزه‌ی فرد یعنی این که بگویی هر کسی ارزش خودش را دارد به این معنی است که همه‌ی ارزش‌ها صرفاً ذهنی هستند. نسبیت‌گرایی در رفتار اجتماعی و روابط اجتماعی به این معناست که همه‌ی ارزش‌ها قراردادی هستند. اگر ارزش‌ها را صرفاً ذهنی یا صرفاً قراردادی در حریم جمعی و فردی دانستی باز شما عملاً اخلاق را نفی کرده‌ای و ادعا کرده‌ای که اخلاقی وجود ندارد. چند عبارت از شهید مطهری را برای شما می‌خوانم. نسبیت‌گرایی عام مبنای اخلاق سکولار هست وقتی هیچ شناختی مطلق و ثابت و یقینی و استدلالی نباشد و همه چیز مشکوک باشد و حقیقت از منظر افراد مختلف، متفاوت باشد ارزش‌های اخلاقی هم قطعاً‌ به عنوان بخشی از معارف بشری نسبی خواهد بود چون هر کسی ارزش اخلاقی را از دیدگاه خودش تعریف می‌کند و آن را بر اساس منافع خودش توجیه می‌کند و یک کاری را اخلاقی و یک کاری را غیر اخلاقی می‌داند. نسبیت‌گرایی در شناخت به نسبیت‌گرایی در اخلاق و در ارزش‌ها منجر می‌شود. نسبیت‌گرایی در اخلاق با اخلاق دینی و انبیایی سازگار نیست. چون اخلاق دینی و انبیایی می‌گوید همه‌ی انسان‌ها در همه‌ی زمان‌ها و در همه‌ی مکان‌ها با این نوع رفتار به سعادت می‌رسند و با این نوع رفتار به شقاوت می‌رسند. هسته‌های اصلی اخلاق نه زمان بر می‌دارد نه مکان بر می‌دارد نه جامعه بر می‌دارد نه جنسیت بر می‌دارد و نه طبقه و نژاد و قومیت بر می‌دارد. بعضی می‌گویند اگر شما بگویید خود انسان منبع ارزش‌ها هست در واقع گفته‌اید ارزش‌ها بنیاد ندارند. اگر گفتی من مبدأ ارزش‌های خودم هستم در واقع گفته‌ای ارزش‌ها بنیاد ندارند چون همه چیز در دست من است. من هستم که الان تصمیم می‌گیرم چه عملی درست یا نادرست است. این به آن معنا هست که هیچ معیاری برای درست یا نادرست بودن اعمال وجود ندارد. یعنی هیچ عمل درستی حقیقتاً درست نیست و هیچ عمل نادرستی حقیقتاً نادرست نیست چون آثار عینی واقعی ندارد. محکوم هیچ معیار ثابتی نیست. ارزش‌ها تابع من هستند و قرار نیست من تابع ارزش‌ها باشم. اخلاق تابع من است. انتخاب من ارزش‌ها را تولید می‌کند. من ارزش‌ها را می‌سازم و خلق می‌کنم و انتخاب می‌کنم و این‌طور نیست که به آن‌ها جهت بدهم و این در واقع یکی از معانی همان حرفی است که نیچه زده است و گفت این‌جا خدا مرده است. در این فرهنگ دیگر خدا محور هیچ چیزی نیست. نه محور سیاست است و نه محور اقتصاد است. حتی نه محور اخلاق است و نه محور خانواده است. راست گفت. خدا مرده است. در فرهنگی که خدا مرد و حذف شد طبیعتاً همه چیز نسبی و تابع تمایلات افراد و قراردادهای اجتماعی و حکومت‌ها و دولت‌ها می‌شود. یعنی شما یک چیزی را منع می‌‌کنی و دیگری نمی‌کند چون مبنای ثابت قطعی برای ممنوع کردن یا آزاد گذاشتن، مشروع دانستن یا نامشروع دانستن هیچ مفهومی وجود ندارد. این یک خلاصه‌ای بود که عرض کردم. اگر یک وقتی در یک جایی مطرح شد یا به ذهن خود شما رسید که نمی‌توان بین ارزش‌های اخلاقی داوری کرد و همه‌ی نظام‌های ارزشی و حقوقی و اخلاقی به یک اندازه محترم هستند و من نمی‌توانم شما را محکوم کنم و شما هم نمی‌توانی من را محکوم کنم، بدانید همین تفکر است. البته به توهین کاری ندارم و نباید توهین کرد. قرآن می‌گوید حتی به بت هم توهین نکنید. توهین نه، ولی رد و انتقاد و اعتراض چرا. حالا یکی از آثار این تفکر هم این است که در این تفکر امر به معروف و نهی از منکر دیگر معنا ندارد. چون اصلاً معروفی که برای همه‌ی ما معروف باشد و منکری که برای همه‌ی ما منکر باشد وجود ندارد. معروف من معروف توست و منکر تو منکر من است. بسا که معروف تو منکر بنده است. در واقع تو فکر می‌کنی که من را امر به معروف می‌کنی بلکه من را امر به منکر می‌کنی. چون از نظر من معروفِ تو که معروف نیست. اگر دیدی کسانی می‌گویند انتقاد و اعتراض و نظارت اخلاقی و امنیت اخلاقی و سیاسی و اجتماعی و اقتصادی دخالت در حریم خصوصی دیگران است همین منشأ را دارد. البته در حوزه‌ی اخلاق دخالت در حریم خصوصی دیگران قطعاً حرام است. می‌دانید در خود قرآن می‌فرماید «لا تجسسوا...» یک گناه کبیره‌ی بسیار بسیار وقیحی که در برابر آن موضع گرفته‌اند این است که ما در زندگی خصوصی همدیگر سرکشی کنیم برای این‌که برای همدیگر پرونده‌سازی اخلاقی بکنیم. مخصوصاً حالا که متأسفانه با این موبایل‌ها و میکروفن‌ها اصلاً حریم خصوصی باقی نمانده است. آن روز دیدم که برای خیلی‌ها اس.ام.اس آمده و تبلیغ می‌کند که دوربین مخفی و میکروفن مخفی می‌فروشیم. مثلاً به شکل خودکار این‌جا می‌گذارد و هم فیلم بر می‌دارد و هم صدا بر می‌دارد و بعد می‌رود در خانه‌ی کسی یا حریم خصوصی کسی با این‌ها حرف می‌زند. این‌ها بزرگ‌ترین خیانت به حرمت بشر است. اتفاقاً در دوره‌ی این‌ها با این ابزاری که می‌سازند دیگر ‌چیزی به نام حریم خصوصی وجود ندارد. شما هر جایی که می‌روی مطمئن نیستی و ممکن است فیلم و صدای تو را فردا همه ببینند. این‌ها خیانت به حریم خصوصی بشر است. آخرین جمله‌ی بنده تا سوال‌ها را بیاورند این است که از نظر فرهنگ اسلامی اهانت به نظام‌های حقوقی و اخلاقی و اهانت به دیگران و اهانت به مقدسات دیگران ممنوع است. اما اعتراض و مقاومت و موضع‌گیری و استدلال علیه دیگران نه‌تنها آزاد است بلکه وظیفه است. نکته‌ی بعدی این است که آیا ما باید به همه احترام بگذاریم؟ به همه و حقوق شهروندی همه به عنوان انسان احترام می‌گذاریم اما به همه‌ی رفتارها و همه‌ی عقاید احترام نمی‌گذاریم. چون بسا عقاید و رفتارها هست که ضد انسانی و ضد بشری است. مثلاً شما به اعتقاد اعراب جزیره العرب که دختران خود را زنده به گور می‌کردند باید احترام بگذاری و بگویی آزادی عقیده است و همه‌ی عقاید محترم است؟ شما می‌گویی من بسیار به این عقیده‌ احترام می‌گذارم؟ شما غلط می‌کنی که احترام می‌گذاری. تو حق نداری این کار را بکنی. این یک عقیده‌ی کثیف است. این یک عقیده‌ی ضد انسانی است. این یک رفتار نامشروع است. چه کسی گفته باید همه‌ی عقاید احترام گذاشت؟ به چه دلیل فلسفی یا اخلاقی باید به همه‌ی عقاید احترام گذاشت؟ به چه دلیل همه‌ی رفتارها محترم هستند و باید همه را تأیید کرد. ما صلح کل نداریم. اخلاق این نیست که به همه لبخند بزنی. بعضی‌ها فکر می‌کنند آدم اخلاقی این است و می‌گویند این آقا و یا خانم خیلی اخلاقی است و به همه لبخند می‌زند و هر کسی هر چیزی می‌گوید به او می‌گوید درست می‌گویی. این اخلاقی نیست بلکه حقه‌باز است. یا ترسو هست و شجاع نیست یا کلاهبردار است. یعنی چه که به همه‌ی عقاید احترام می‌گذاریم؟ عقاید غلط داریم و عقاید درست هم داریم. عقاید انسانی داریم، عقاید ضد انسانی هم داریم. فاشیزم هم یک عقیده است. پس محترم است؟ نه‌خیر، محترم نیست. اما محترم نیست به آن معنی است که باید فحش بدهی؟ نه‌خیر. استدلال می‌کنی و بحث می‌کنی و جواب می‌دهی اما باید با آن مبارزه کنی. لیبرالیزم محترم است. لیبرالیزم محترم است یعنی چه؟ عقل لیبرالیست یا فاشیست محترم است؟ نباید اهانت بکنیم اما باید در برابر این عقیده بایستی و مبارزه بکنی برای این‌که کمونیزم و فاشیزم به ضرر انسان است. خیانت به کرامت انسان است. باید با استدلال در برابر آن‌ها باستی و این عمل اخلاقی است نه آن عمل که به همه لبخند می‌زنی. این عمل اخلاقی است. چون این‌که شما در برابر همه‌ی عقاید و همه‌ی اخلاقیات لبخند بزنی و سکوت کنی و تأیید کنی خیانت به حقیقت است و خدمت به باطل است. چون تو می‌گویی حق و باطل باید کنار هم بنشینند و هر دو محترم هستند. نه‌خیر، هر دو محترم نیستند. شما یک وظیفه‌ای داری که باید در برابر باطل بایستی. متشکر هستم.

فرموده‌اند قبول دارید رعایت اخلاقیات زیبایی می‌آورد؟

حتماً همین‌طور است. زیبایی معنوی و جاذبه ایجاد می‌کند. اما نه همه‌ی اخلاقیات و چه بسا شما گاهی یک عمل اخلاقی انجام می‌دهی و مخاطب شما اتفاقاً از شما عصبانی می‌شود. مثال می‌زنم. طبق نظام اخلاقی که ما الان در مورد آن صحبت کردیم نهی از منکر یک علم اخلاقی هست. اما طرف شما خیلی اوقات از شما عصبانی می‌شود. از نظر او این عمل زیبا نیست. خود زیبایی و زشتی کاملاً بستگی دارد به این‌که شما از چه مبدأ و از چه زاویه‌ای به مسئله نگاه می‌کنی. یک نوع ارزش‌گذاری است. بله، به لحاظ فلسفی و اخلاقی هر عمل اخلاقی زیباست. چون عمل اخلاقی یعنی رعایت فضیلت‌های اخلاقی و هر جا که فضیلت هست حتماً زیبایی هست. اما لزوماً این‌طور نیست که همه فضیلت را زیبایی بدانند. الان بین خود ما بعضی از منکرات رایج شده است. شما در برابر آن اگر خلاف آن را انجام بدهی مخاطب شما آن را زیبا نمی‌داند. حالا بعضی از حکمای اخلاقی ما یک مثال قشنگی زده‌اند و می‌گویند انسان هر چه بیشتر خودش را تهذیب بکند و بر دیکتاتور درون خود مسلط بشود به حقیقت زیبایی نزدیک‌تر می‌شود چون به خداوند نزدیک می‌شود و خداوند عین جمال و مبدأ جمال است و از هر چه زشتی هست متنفر است. می‌دانید در تعریف عصمت همین را می‌گویند. می‌گویند معصوم چرا خطا نمی‌کند؟ وقتی می‌خواهد گناه یا خطا بکند یک فرشته‌ای می‌آید و دست او را می‌گیرد؟ نه. منشأ عصمت آگاهی و اراده است. الان من و شما نسبت به بعضی از اعمال معصوم هستیم برای آن که نسبت به آن عمل آگاهی و اراده داریم. مثلاً شما دست به سیم لخت برق نمی‌زنید. شما یک غذای مسموم یا یک غذای آلوده یا غذایی که فاسد شده و بو می‌دهد را نمی‌خوری. چرا نمی‌خوری؟ شما نسبت به آن معصوم هستی. چون علم داری که این با تو چه می‌کند و اراده داری که عمل بکنی یا عمل نکنی. عصمت اوج علم و اراده است. همین احساسی که من و شما نسبت به یک غذای کثیف و آلوده داریم، مثلاً کنار خیابان آب جمع شده است و پر زباله و کثافت است، کدام یک از شما این آب را می‌خورد؟ نمی‌خوریم. نسبت به آشامیدن این آب معصوم هستیم. پیامبران و اولیای خدا نسبت به همه‌ی ظلم‌ها و گناهان همین‌طور معصوم هستند. چون می‌بینند که همه‌ی این گناهان و ظلم‌ها مثل همین آب گندیده است. علم و اراده دارند. بعضی‌ها معیار اخلاق را زیبایی گذاشته‌اند و می‌گویند به یک شکل می‌شود خودتان را چک کنید. اگر از اعمال صالح لذت می‌بری یک انسان اخلاقی هستی. اگر از اعمال غیر اخلاقی و غیر صالح لذت می‌بریم به همان اندازه به زشتی‌ها عادت کرده‌ایم و پلید شده‌ایم و کم‌کم فطرت ما هم مسئله‌دار می‌شود و گاهی از یک عمل خوب بدمان می‌آید و یا گاهی از یک عمل بد خوشمان می‌آید. مگر این‌طور نیست؟ مگر این‌هایی که این‌قدر فساد و ظلم می‌کنند از آن عمل لذت نمی‌برند؟ از یک عملی که به ضرر انسان است لذت می‌برند چون زشتی و زیبایی در ذهن آن‌ها مخلوط می‌شود.

فرموده‌اند اگر غربی‌ها اخلاقیات کلی را رعایت نمی‌کنند چرا پیشرفت کرده‌اند؟

خب در این عبارت دو غلط هست. اولاً که کسی نگفته غربی‌ها اخلاقیات را رعایت نمی‌کنند. در هر جامعه‌ای یک عده هستند که اخلاقیات را رعایت می‌کنند و یک عهده هم هستند که رعایت نمی‌کنند. ممکن است بگویی گفتمان حاکم در بعضی از جوامع در خصوص بعضی از اخلاقیات این است که رعایت نمی‌‌کنند. ما بیشتر از این نگفتیم. من اصلاً این ادعا را نکرده‌ام. اشکال دوم شما این است که فکر کرده‌اید اگر بعضی از مسائل اخلاقی رعایت نشد پیشرفت صنعتی هم اتفاق نخواهد افتاد. این‌ها ملازمه‌ای با همدیگر ندارند. ما آن‌جا گفتیم که حتی اگر آزادی‌ها و پیشرفت‌های اجتماعی و بیرونی باشند اما آزادی درون از دیکتاتور نفس نباشد فایده‌ای ندارد. نگفتیم پیش نمی‌آید و اتفاق نمی‌افتد. اتفاق می‌افتد ولی سعادتی را تأمین نمی‌کند. نگویید زندگی آن‌ها زیبا نیست. رفته‌ام و دیده‌ام. من اصلاً نگفتم زندگی چه کسی زیبا هست و زندگی چه کسی زیبا نیست. بحث من این بود که آیا رفاه مادی و آزادی‌های اجتماعی و اقتصادی برای سعادتمند شدن کافی است؟ و لذا من گفتم این‌ها لازم است اما کافی نیست.

فرموده‌اند خصلت‌های اخلاقی ناپسند را چگونه باید ریشه‌کن کرد؟

این‌ها به استاد اخلاق احتیاج دارد. بنده فقط می‌توانم راجع به اخلاق صحبت کنم و استاد اخلاق نیستم. این‌ها سوالات بسیار مهمی است و باید از کسانی که واقعاً اخلاقی هستند و واقعاً مهذب هستند و رذائل را از خودشان دور می‌کنند بپرسید و با آن‌ها معاشرت داشته باشید. این آدم‌ها را باید پیدا بکنید و با آن‌ها معاشرت داشته باشید. البته مواظب باشید که بعضی‌ها کلاهبردار هستند و ادای آدم‌های عارف و اخلاقی را در می‌آورند برای این‌که کلاه شما را بردارند. در روایتی از امام سجاد(ع) داریم که بعضی‌ها سر خودشان را کج می‌گیرند و نازک حرف می‌زنند و وقتی راه می‌روند کفش‌های خود را لخ لخ روی زمین می‌کشند که شما فکر کنید این آدم یک پارچه نور است در حالی که هیچ برنامه‌ای ندارد جز این‌که کلاه تو را بردارد. باید مراقب باشید چون کلاهبرداری‌ها در حوزه‌ی عرفان و اخلاق زیاد است. الان مخصوصاً زیادتر هم شده است. همین الان ده، بیست امام زمان در زندان داریم. سه، چهار پیغمبر هست، دو، سه خدا هست. این‌ها هستند و مرید هم دارند. بزرگان توصیه کرده‌اند کتاب‌های اخلاقی را بخوانید. کتاب‌های بزرگان اخلاق مثل میرجواد آقای ملکی تبریزی، مثل معراج السعاده‌ی مرحوم نراقی، مثل چهل حدیث امام را مطالعه بکنید. من توصیه می‌کنم کتاب 40 حدیث اخلاقی امام را حتماً بخوانید. اصلاً با درس و مدرسه کار نداشته باشید و واقعاً این را بخوانید. حدیث جنود عقل و جهل امام را بخوانید. کتاب‌های عقلانی و کتاب‌های عرفانی را بخوانید. کتاب‌هایی که خاطرات واقعی از بعضی از علما و عرفا و سالکین بزرگ است را بخوانید. چیزهایی که ما خیال می‌کنیم نمی‌شود را بخوانید و ببینید که می‌شود.

نمی‌دانم برای چه به دنیا آمده‌ایم و چرا باید زندگی بکنیم؟ اگر بدانم حداقل سعی می‌کنم بهتر زندگی بکنم.

این حرفی است که خیلی‌ها مثل شما هستند ولی نمی‌گویند. این مهم‌ترین سوال زندگی شماست. تمام زندگی خودتان را تعطیل کنید تا بدانید. باید روی این قضیه وقت بگذارید. باید زیاد کتاب بخوانید، سوال کنید، فکر کنید. من توصیه می‌کنم آثار متفکرین اسلامی را بخوانید. پاسخ همین سوالات در این آثار هست. پاسخ‌های فطری و عقلانی هم در آن هست. این سوال را دست کم نگیرید.

امام علی(ع) خوب و من بد هستم. حالا این میان قرار است چه چیزی ثابت بشود؟

قرار نبود ما چیزی را ثابت کنیم. نمی‌دانم این‌ها را از کجا در می‌آورند؟ اصلاً من چه زمانی این حرف را زدم؟ چه زمانی گفتم امام علی خوب است و من بد هستم و غربی‌ها بد هستند و شرقی‌ها خوب هستند. من چه زمانی این حرف‌ها را زدم؟ اصلاً بعضی یک تصورات ذهنی دارند و با پیش‌فرض به جلسه می‌آیند. یک چیزهایی در ذهن دارند و به گوینده نسبت می‌دهند. چون دلش می‌خواهد آن‌ها را بشنود و طرف چیز دیگری می‌گوید و بعد به او نسبت می‌دهند که این‌ها را گفته است. ما چه زمانی این حرف‌ها را زده‌ایم؟ شاید خوابیده بودی و خواب دیده‌ای.

مگر جامعه‌ی ما اسلامی نیست؟

جامعه‌ی ما از جهاتی اسلامی هست و از جهاتی اسلامی نیست.

پس چرا در جامعه‌ی ما هیچ خبری از اسلام نیست؟

در جامعه‌ی ما بعضی خبرها از اسلام هست و بعضی خبرها از اسلام نیست؟

اسلام ایران کجاست؟

همین دور و اطراف است. چرا همه چیز را مطلق می‌دانید؟ مثلاً می‌پرسد آقا ایران اصلاً ایرانی است؟ بله یا نه. نه‌خیر، بله و نه. خود من و تو مسلمان هستیم؟ بله و نه. مگر خود من و تو مسلمان هستیم؟ در 24 ساعت هم کارهای خلاف اسلام می‌کنیم و هم کارهای اسلامی می‌کنیم. بقیه هم مثل ما هستند. جامعه هم ترکیبی از من و تو هست. حکومت هم کار خودمان است. همین‌هایی هستند که به آن‌ها رأی می‌دهیم.

به ما بگویید راه درست را کجا بجوییم؟

لازم نیست من بگویم چون انبیا گفته‌اند.

چرا در جامعه‌ی امروز ما دین درست معرفی نمی‌شود.

دین در بعضی جاها درست معرفی می‌شود و در بعضی جاها درست معرفی نمی‌شود.

چرا دین عملی نیست؟

عملی هست. رسم آن را بدانید و عمل بکنید. عملی هست.

آیا نباید تعیین شود که ما مسلمان هستیم یا نه؟

یعنی چه؟ یعنی چه کسی تعیین کند؟ یعنی مثلاً ما الان شروع کنیم و بگوییم تو مسلمان هستی و او مسلمان نیست؟

چرا این در جامعه تعیین می‌شود که یا اسلام یا هیچ چیز دیگری؟

من نفهمیدم این جمله یعنی چه.

چه عوملی باعث می‌شود ارزش‌های واقعی اخلاقی در جامعه حاکم باشد؟

یکی آگاهی من و شما از ارزش‌های اخلاقی است و دوم تلاش برای تربیت عملی است. در رسانه‌ها، در دانشگاه‌ها، در مدارس، در خانواده، در کوچه و خیابان باید این تلاش بشود و همه‌ی این‌ها تأثیر دارند. اما تعیین‌کننده‌ی اصلی خود من و تو و به خصوص استادهای دانشگاه هستند. در دانشگاه مؤثرترین افراد اساتید هستند. یک استاد است که می‌تواند کلاس را اخلاقی یا غیر اخلاقی، درست یا نادرست اداره بکند.

در زمان ما به‌ گونه‌ای حق و باطل و خوب و بد با هم آمیخته شده که بعضی وقت‌ها تشخیص کار اخلاقی و غیر اخلاقی بسیار سخت است.

این مربوط به زمان ما نیست بلکه مربوط به همه‌ی زمان‌ها و همه‌ی اشخاص است. همیشه این حرف‌ها هست. همیشه ما در زندگی اجتماعی و شخصی مردد می‌شویم که آیا این عمل درست است یا درست نیست. ولی راه حل برای کشف حقیقت وجود دارد.

حرف گروه‌های فکری مخالف ظاهراً درست به نظر می‌رسد.

بله، ظاهراً همه چیز درست به نظر می‌رسد. ظاهراً هیچ چیز غلطی نداریم. ما که از شیطان، شیطان‌تر نداریم. حرف‌های شیطان هم ظاهراً درست است. می‌گوید خدایا تو از من بالاتر هستی و من در برابر تو سجده می‌کنم. اما این آدم چه کسی است که او را خلق کرده‌ای و به من می‌گویی در برابر او سجده کن؟ آیا این آدم از من بهتر است؟ فرشته‌ها گفتند این موجود سفاک است و جنایت می‌کند و همین آدم‌ها خون می‌ریزند و چطور ما در برابر این‌ها سجده کنیم؟ خداوند فرمود یک بعد را دیده‌ای و آن بعد دیگر را ندیده‌ای که وقتی بر دیکتاتور درون خودش غلبه بکند چه می‌شود. خب ظاهر حرف شیطان هم درست است. این‌که می‌گویند «بصیرت» یعنی شناخت کافی برای این‌که بتوانی از ورای الفاظ و ظواهر کلمات عبور کنی و به باطن آن برسی که مبنای این حرف تو چه هست؟ عدله‌ی تو چه هست؟ نتیجه‌ی حرف تو چه هست؟ همین جمله‌ای که من در مورد آن دو ساعت صحبت کردم ظاهراً خیلی قشنگ بود. مگر نبود؟ همه محترم هستند و همه درست می‌گویند و همه‌ی نظام‌های اخلاقی درست است، داوری نکنید، به هیچ کس نگویید غلط است یا بد است. خب این‌ها خیلی قشنگ است.

روش مواجهه با تهاجم فرهنگی چگونه است؟

این خیلی طولانی است.

بسم‌الله الرحمن الرحیم. می‌خواستم بدانم سخنرانی‌های شما را از تلویزیون گوش کنم یا این‌که برنامه‌های آن‌چنانی و فیلم‌ها و سریال‌های آن‌چنانی را تماشا کنم که واقعاً آشغال است و واقعاً حیف پول و وقت مردم جامعه است. فکر می‌کنم همان‌گونه که از شورای عالی فرهنگی مستعفی شدید با این جوی که حاکم است شما باید از این‌جا هم پا پس بکشید.

چه فیلم‌هایی را می‌گویید که در تلویزیون هست و آشغال است.

در نشریه‌ی اطلاعات یک ستونی هست که گفتگوی تلفنی مردم است و از زبان مردم می‌گوید. البته گهگاهی از بیشتر سریال‌ها انتقاد می‌شود که این‌ها خشونت‌بار و بدآموز و بی‌ارزش است. الان در صدا و سیما چند سالی است که یک مسئله‌ای باب شده که در پخش اذان بازی در آورده‌اند. حتی با کمال وقاحت و پررویی مقدمه و مؤخره‌ی اذان مرحوم مؤذن‌زاده‌ی اردبیلی را حذف و سانسور می‌کنند. این حرکت یعنی چه؟

این‌ها به صدا و سیما مربوط است. ما به این جلسه‌ها می‌آییم و آن‌ها هم ضبط می‌کنند و پخش می‌کنند.

اجازه ندهید.

من اجازه ندهم؟ من اصلاً کاره‌ای نیستم که اجازه ندهم. من تنها کاری که می‌توانم بکنم این است که خودم بیایم صحبت کنم و آن را تمام کنم. صدا و سیما هیچ ربطی به من ندارد. من اصلاً درست نمی‌دانم صدا و سیما کجا هست.

والسلام علیکم و رحمت‌الله.



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha